~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت 10
#رضا
بعد از دوساعت لال مونی گرفتن بالاخره تونستم حرف بزنم..
_کی ترو دعوت کرده؟
آرمیتا:وااا عزیزمم خاله گفت بمونم خب..دوس نداری برم؟!..(ادمین:ایشالا بری که برنگردی😐بچه ها باورتون میشه من سر بعضی صحنه های رمان خودم عصبی میشم؟://وی در این حد اوسکل بود🙂🤏🏻🚶🏻♀️)
محراب:خب برو😃💁🏻♂️
آرمیتا:کی با تو بود؟🤣(ازین استیکر متنفرم://)
ارسلان:برو بابا..رضا تو دوس داری بره یا بمونه؟😂😔
_بره ک برنگرده😂🤌🏻(ادمین:*وی بالاخره به هدفش رسید😔🥱)
ارمیتا:بامزه بود عشقم🤣🤣
متین:هوش بپا نیوفتی از صندلیت..😔
_جرر😂😂
آنیتا:وای عشقم عالی بودد😂😂😂(ادمین:عشقم؟به قول رضا زعر مار😐متین فقد عشق نیکاعه😐🤓)
پانیذ و دیاخره(ادمین:از دید رضاس بچه ها😐💁🏻♀️) اومدن پایین..
پانیذ:یکی اینو ببره ازینجا بیرون://
آنیتا:واقعن://
دیانا:تو حرف نزن..
آنیتا:دیانا چیزی شده که من خبر ندارم؟
واا این چشه😐چرا جدیدن انقد با انیتا بد شده؟://
ارسلان:عزیزمم چیشده؟:/
متین:چته تو؟://
محراب:تو تازگیا رد دادی نه؟://
دیانا:ن رد ندادم فقد از همچین آدمای کثیفی بدم میاد..😏
متوجه شدم پانیذ آستینشو کشید و یچی در گوشش گفت..
دیانا ساکت شدو رفت بالا
آرمیتام پاشد بره تو اتاقش
ولی رو پله دوم برگشت سمتم
و گفت:خدافز عشقم
و دستشو به حالت بوص روی لبش حرکت داد
فک کنم قیافم داد میزد چقد حالم بهم خورده..:/
...
میدونم تو این پارت زیاد خودم حرف زدم..😂🖤✨)
بعد از دوساعت لال مونی گرفتن بالاخره تونستم حرف بزنم..
_کی ترو دعوت کرده؟
آرمیتا:وااا عزیزمم خاله گفت بمونم خب..دوس نداری برم؟!..(ادمین:ایشالا بری که برنگردی😐بچه ها باورتون میشه من سر بعضی صحنه های رمان خودم عصبی میشم؟://وی در این حد اوسکل بود🙂🤏🏻🚶🏻♀️)
محراب:خب برو😃💁🏻♂️
آرمیتا:کی با تو بود؟🤣(ازین استیکر متنفرم://)
ارسلان:برو بابا..رضا تو دوس داری بره یا بمونه؟😂😔
_بره ک برنگرده😂🤌🏻(ادمین:*وی بالاخره به هدفش رسید😔🥱)
ارمیتا:بامزه بود عشقم🤣🤣
متین:هوش بپا نیوفتی از صندلیت..😔
_جرر😂😂
آنیتا:وای عشقم عالی بودد😂😂😂(ادمین:عشقم؟به قول رضا زعر مار😐متین فقد عشق نیکاعه😐🤓)
پانیذ و دیاخره(ادمین:از دید رضاس بچه ها😐💁🏻♀️) اومدن پایین..
پانیذ:یکی اینو ببره ازینجا بیرون://
آنیتا:واقعن://
دیانا:تو حرف نزن..
آنیتا:دیانا چیزی شده که من خبر ندارم؟
واا این چشه😐چرا جدیدن انقد با انیتا بد شده؟://
ارسلان:عزیزمم چیشده؟:/
متین:چته تو؟://
محراب:تو تازگیا رد دادی نه؟://
دیانا:ن رد ندادم فقد از همچین آدمای کثیفی بدم میاد..😏
متوجه شدم پانیذ آستینشو کشید و یچی در گوشش گفت..
دیانا ساکت شدو رفت بالا
آرمیتام پاشد بره تو اتاقش
ولی رو پله دوم برگشت سمتم
و گفت:خدافز عشقم
و دستشو به حالت بوص روی لبش حرکت داد
فک کنم قیافم داد میزد چقد حالم بهم خورده..:/
...
میدونم تو این پارت زیاد خودم حرف زدم..😂🖤✨)
۱۳.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.